۲۸۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۴۹

ای چَشم و چراغِ شَهریاری
وَاللَّهْ به خدا که آنْ تو داری

شمعی که در آسْمان نَگُنجَد
از گوشهٔ سینه‌یی بَرآری

خورشید به پیشِ نورِ آن شمع
یک ذَرّه شود زِ شَرمساری

وَقت است که در وجودِ خاکی
آن تُخم که گفته‌یی بِکاری

آخِر چه شود کَزْ آبِ حیوان
بر چهرهٔ زَعفَرانْ بِباری؟

تا لاله سِتانِ عاشقان را
از گُلْبُنِ حَقْ به خنده آری

بر پُشتِ فَلَک نَهَند پا را
چون تو سَرَشان دَمی بِخاری

انگورِ وجود، باده گَردد
چون پایْ بَرو نَهی، فَشاری

مَخْدومیِ شَمسِ حَقّ تبریز
لُطفی که هزار نوبهاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.