۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۴۸

می‌آید سَنْجَقِ بهاری
لشکرکَشِ شور و‌ بی‌قَراری

گُلْزارْ نِقاب می‌گُشایَد
بُلبل بِگِرفت باز زاری

بر کَف بِنَهاده لاله جامی
کِی نرگسِ مَست، بر چه کاری؟

امروز بنفشه در رُکوع است
می‌جویَد از خدایْ یاری

سَرها زِ مَغاره کرده بیرون
آن لاله رُخانِ کوهساری

یا رب، که کِه را‌ هَمی‌فَریبنَد؟
خوش می‌نِگَرند در شکاری

مَنْگَر به سَمَن به چَشمِ خُردی
مَنْگَر به چَمَن به چَشمِ خواری

زیرا به مُسافرانِ عِزَّت
گَر خوار نَظَر کُنی نَیاری

بِشْنو زِ زبانِ سَبزِ هر بَرگ
کَزْ غَیب بِرویَد آنچه کاری

گَشته‌‌‌ست زبانِ گاوْ ناطِق
در حَمْد و ثَنا و شُکر آری

عُذرَت نَبُوَد زِ یأسْ ازان کو
بَخشَد به کُلوخْ خوش عِذاری

با بَرگ شُد آن کُلوخ جان یافت
در شُکر نِمود جانْ سِپاری

صد میوه چو شیشه‌‌هایِ شَربَت
هر یک مَزه‌یی به خوش گُواری

بعضی چو شِکَر، اگر شَکوری
بعضی تُرُشَند، اگر خُماری

خاموش نِشین و مُسْتَمِع باش
نی واعِظِ خَلْق شو، نه قاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.