۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۱۶

بند و زندان گرامی گهران از جاه است
یوسف ما به عزیزی چو رسد در چاه است

راستان از سخن خویش نگردند به تیغ
شمع تا کشته شدن با همه کس همراه است

هر قدر جامه او بر قد سروست دراز
جامه سرو سهی بر قد او کوتاه است

به چه امید کسی از وطن آید بیرون؟
منزل اول یوسف چو درین ره چاه است

خال شبرنگ بر آن گوشه ابرو صائب
عارفان را به نظر نقطه بسم الله است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۱۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.