۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۵۰۶

نفس سوخته شمع سر بالین من است
مهر خاموشی من جام جهان بین من است

تیغ چون بید ز جان سختی من می لرزد
موج بی بال وپر از لنگر تمکین من است

بر دلم گرد یتیمی چو گهر نیست گران
عشرت روی زمین در دل غمگین من است

لنگر از خویش سرانجام دهد کشتی من
پله خواب، گران از دل سنگین من است

حسن از تربیت عشق شود عالمسوز
سرخی روی گل از نغمه رنگین من است

خواهد از نقش به نقاش رسانید مرا
اتحادی که در آیینه حق بین من است

بحر از پنجه مرجان نپذیرد آرام
ناصح از ساده دلی در پی تسکین من است

شده ام خانه دربسته ز حیرت صائب
می خورد خون خود آن کس که سخن چین من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۵۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.