۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۹۷

کلک من شعله برجسته این نه لگن است
شمع من باعث دلگرمی هفت انجمن است

تا خراشیده نگردد، نشود صاحب نام
دل رنگین سخنان همچو عقیق یمن است

به که مقراض به سررشته امید زنم
زخم را بخیه درین ملک ز تار کفن است

زرپرستان بپرستند چو خورشید بلند
کرم شب تابی اگر در دل زرین لگن است

به سر آمد شب غربت، غم دل کرد سفر
بعد ازین فصل شکر خنده صبح وطن است

نارسا گر نبود مستمع صاحب هوش
کوتهی زینت شایسته زلف سخن است

سخن است این که شود تشنه لبی کم ز عقیق
لب او می مکم و آتشم اندر دهن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.