۲۰۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۷۸

عشق را از دل سودازده ما ننگ است
این پلنگی که با سایه خود در جنگ است

خاطر ساده دلان نقش جهان نپذیرد
شیشه صد میکده گر صرف کند بیرنگ است

چرخ را ناله من بر سر کار آورده است
از دم گرم من این دایره سیر آهنگ است

چون گره بر لب گفتار چو مرکز نزنم؟
عرصه دایره خلق عزیزان تنگ است

سبزی بخت، عبث جلوه فروشی نکند
که بر آیینه ما شهپر طوطی زنگ است

آفتابش به لب بام زوال استاده است
هر که چون شبنم گل، بسته آب و رنگ است

دل بی عشق خطر از دم عیسی دارد
شیشه چون شد تهی از باده، نفس هم سنگ است

سخن تلخ کند نرم، دل دشمن را
سرکه تند علاج دل سخت سنگ است

چشم بر اطلس افلاک ندارد صائب
کاین قبایی که بر قامت همت تنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.