۲۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۴۸

خواجه بیتاب در اظهار زر و مال خودست
نعل طاوس در آتش ز پر و بال خودست

خبر از حال کسی نیست خودآرایان را
همه جا دیده طاوس به دنبال خودست

می کند زلف سپرداری حسن از آفات
چتر طاوس خودآرا ز پر و بال خودست

آفت چشم ز پی جلوه رنگین دارد
پر طاوس درین دایره پامال خودست

گر شود زیر و زبر هر دو جهان، چون طاوس
حسن مشغول تماشای پر و بال خودست

پر طاوس به صد رنگ برآید هر روز
پای طاوس درین دایره بر حال خودست

چون سکندر جگر تشنه ز ظلمات آرد
هر که نازنده به بخت خود و اقبال خودست

خانه پر شهد چو گردد مگس آواره شود
آفت خواجه مغرور، هم از مال خودست

رنج باریک تو از فربهی امیدست
حرص را دام بلا رشته آمال خودست

پاکی از قید بدن می کند آزاد ترا
بد گهر خار و خس دیده غربال خودست

در خزان خون نخورد بلبل دوراندیشی
که سرش فصل بهاران به ته بال خودست

برندارد سر از آیینه زانو هرگز
صائب از بس خجل از صورت احوال خودست

چشم پوشیده شود روز قیامت محشور
بس که صائب خجل از نامه اعمال خودست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.