۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۳۰

در لحد گل نکند شعله داغی که مراست
روغن از ریگ کند جذب چراغی که مراست

درنگیرد نفس شعله به خاکستر سرد
می خونگرم چه سازد به دماغی که مراست

نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
چه کند می به لب خشک ایاغی که مراست؟

دل من گرم نگردد به سخن با هر کس
ندهد نور به هر بزم چراغی که مراست

نیست در زیر فلک پادشهان را صائب
از غم و محنت ایام فراغی که مراست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۲۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.