۲۶۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۱۷

قد موزون تو روزی که به جولان برخاست
هر که را بود دلی، از سر ایمان برخاست

خار خار دلم از سینه نمایان گردید
بخیه تنگ رفویم ز گریبان برخاست

شرم عشق است که پامال نگردد هرگز
لاله افکنده سر از خاک شهیدان برخاست

که دگر ز اهل کرم رحم به محتاج کند؟
ابر با دیده خشک از لب عمان برخاست

بر دل غنچه اگر خورد نسیمی گستاخ
شور محشر به دل بیضه ز مرغان برخاست

همت آبله پای طلب را نازم!
که به مشاطگی خار مغیلان برخاست

زد همان روز که با غنچه محجوب تو لاف
قفل شرم از دهن پسته خندان برخاست

همدمی سیر مقامات نفرمود او را
نی ما تا به چه طالع ز نیستان برخاست

بگسل از اهل کرم تا شودت پایه بلند
صدف از خاک به یک ریزش نیسان برخاست

قالبی نیست سخن سنجی ما چون طوطی
بلبل ما ز دل بیضه غزلخوان برخاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.