۵۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۷۶

زهرخند ای دل که دور گریه مستانه رفت
روزگار دار و گیر شیشه و پیمانه رفت

می شود کان بدخشان از شراب لعل رنگ
چون سبو با دست خالی هر که در میخانه رفت

دانه می گویند بعد از کاه می ماند بجا
خرمن امید ما را کاه ماند و دانه رفت

راز عشق از دل به زور گریه بر صحرا فتاد
طرفه گنج گوهری از کیسه ویرانه رفت

بار قتل خود به دوش دیگران نتوان نهاد
در میان عشقبازان کوهکن مردانه رفت

بت پرستان چون نسوزانند با صندل مرا؟
آن که گاهی دردسر می داد، ازین بتخانه رفت

می کند جا در ضمیر آشنایان سخن
هر که چون صائب به فکر معنی بیگانه رفت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۷۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.