۲۳۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۵۸

از سر خاک شهیدان یار خوش سنگین گذشت
از محیط آتشین نتوان به این تمکین گذشت

مشک می جوشد به جای خون ز ناف لاله زار
تا ازین صحرا کدامین آهوی مشکین گذشت

دورباشی نیست حاجت حسن شرم آلود را
بارها دست تهی زین گلستان گلچین گذشت

من کیم تا شمع باشد بر سر بالین من؟
شعله سرگرمیم یک نیزه از بالین گذشت

مرگ عاشق تلختر از کام زهرآشام اوست
از هلاک کوهکن یارب چه بر شیرین گذشت

صحبت ما با رخ او، چون نسیم و لاله زار
گر چه زود آمد به سر، بی چشم بد رنگین گذشت

آه حسرت در دلم چون سبزه زیر سنگ ماند
بس که از من آن سراپا ناز با تمکین گذشت

عصمت یوسف حصار کاروانی می شود
دید تا روی ترا از خون گل گلچین گذشت

رتبه گفتار را حیرت تلافی می کند
چاره خاموشی است شعری را که از تحسین گذشت

دوستی و دشمنی بسا خلق صائب آفتاب است
از جدل آسوده شد هر کس ز مهر و کین گذشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.