۳۶۵ بار خوانده شده
باغ است و بهار و سَروِ عالی
ما مینَرَویم، ازین حَوالی
بُگْشایْ نِقاب و دَر فُروبَند
ماییم و توییّ و خانه خالی
امروز حَریفِ خاصِ عشقیم
بَرداشته جامِ لااُبالی
ای مُطْربِ خوش نَوایِ خوش نِی
باید که عَظیمْ خوش بِنالی
ای ساقیِ شادکامِ خوش حال
پیش آر شراب را تو حالی
تا خوش بِخوریم و خوش بِخُسبیم
در سایهٔ لُطفِ لایَزالی
خوردی نه زِ راهِ حَلْق و اِشْکَم
خوابی نه نتیجهٔ لَیالی
ای دلْ خواهم که آن قَدَح را
بر دیده و چَشمِ خود بِمالی
چون نیست شَوی تمامْ در میْ
آن ساعت هست بر کَمالی
پاینده شوی ازان سَقاهُمْ
بیمرگ و فَنا و اِنْتِقالی
دُزدی بِگُذار و خوشْ هَمیرو
ایمِن زِ شِکَنجههایِ والی
گویی بِنِما که ایمنی کو؟
رَو رَو که هنوز در سوآلی
ای روزِ بدین خوشی چه روزی
ای روز بِهْ از هزار سالی
ای جُملهٔ روزها غُلامَت
ایشان هَجْرند و تو وِصالی
ای روز جَمالِ تو کِه بیند؟
ای روز عَظیمْ باجَمالی
هم خود بینی جَمالِ خود را
وان چَشمْ که گوشِ او بِمالی
ای روز نه روزِ آفتابی
تو روزْ زِ نورِ ذوالْجَلالی
خورشید کُند سُجود هر شام
میخواهد از مَهَت حَلالی
ای روزِ میانِ روزْ پنهان
ای روزِ مُقیمِ لایَزالی
ای روزیِ روزها و شبها
ای لُطفِ جَنوبی و شِمالی
خامُش کُنم از کَمالْ گفتن
زیرا تو وَرایِ هر کَمالی
پیدا نَشَوی به قال، زیرا
تو پیداتَر زِ قیل و قالی
از قال شود خیالْ پیدا
تو فوقِ تَوهُّم و خیالی
وان وَهْم و خیالْ تشنهٔ توست
ای داده تو آب را زُلالی
این هر دو در آبِ جانْ دَهَن خُشک
در عالَمِ پُر، زِ خویش خالی
باقیِّ غَزَل، وَرایِ پَرده
مَحجوب زِ تو که در مَلالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
ما مینَرَویم، ازین حَوالی
بُگْشایْ نِقاب و دَر فُروبَند
ماییم و توییّ و خانه خالی
امروز حَریفِ خاصِ عشقیم
بَرداشته جامِ لااُبالی
ای مُطْربِ خوش نَوایِ خوش نِی
باید که عَظیمْ خوش بِنالی
ای ساقیِ شادکامِ خوش حال
پیش آر شراب را تو حالی
تا خوش بِخوریم و خوش بِخُسبیم
در سایهٔ لُطفِ لایَزالی
خوردی نه زِ راهِ حَلْق و اِشْکَم
خوابی نه نتیجهٔ لَیالی
ای دلْ خواهم که آن قَدَح را
بر دیده و چَشمِ خود بِمالی
چون نیست شَوی تمامْ در میْ
آن ساعت هست بر کَمالی
پاینده شوی ازان سَقاهُمْ
بیمرگ و فَنا و اِنْتِقالی
دُزدی بِگُذار و خوشْ هَمیرو
ایمِن زِ شِکَنجههایِ والی
گویی بِنِما که ایمنی کو؟
رَو رَو که هنوز در سوآلی
ای روزِ بدین خوشی چه روزی
ای روز بِهْ از هزار سالی
ای جُملهٔ روزها غُلامَت
ایشان هَجْرند و تو وِصالی
ای روز جَمالِ تو کِه بیند؟
ای روز عَظیمْ باجَمالی
هم خود بینی جَمالِ خود را
وان چَشمْ که گوشِ او بِمالی
ای روز نه روزِ آفتابی
تو روزْ زِ نورِ ذوالْجَلالی
خورشید کُند سُجود هر شام
میخواهد از مَهَت حَلالی
ای روزِ میانِ روزْ پنهان
ای روزِ مُقیمِ لایَزالی
ای روزیِ روزها و شبها
ای لُطفِ جَنوبی و شِمالی
خامُش کُنم از کَمالْ گفتن
زیرا تو وَرایِ هر کَمالی
پیدا نَشَوی به قال، زیرا
تو پیداتَر زِ قیل و قالی
از قال شود خیالْ پیدا
تو فوقِ تَوهُّم و خیالی
وان وَهْم و خیالْ تشنهٔ توست
ای داده تو آب را زُلالی
این هر دو در آبِ جانْ دَهَن خُشک
در عالَمِ پُر، زِ خویش خالی
باقیِّ غَزَل، وَرایِ پَرده
مَحجوب زِ تو که در مَلالی
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.