۲۴۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۹۱

موج آب زندگی جز پیچ و تاب عشق نیست
سوزد از لب تشنگی هر کس کباب عشق نیست

می رساند چون ره خوابیده رهرو را به جان
رشته جانی که در وی پیچ و تاب عشق نیست

استخوان را پنجه مرجان کند در زیر پوست
گر به ظاهر سرخ رویی در شراب عشق نیست

خاکیان را دل کجا ماند به جای خویشتن؟
آسمان را چون قرار از اضطراب عشق نیست

می کند ریگ روانش کار آب زندگی
پیچ و تاب ناامیدی در سراب عشق نیست

گریه عشاق دوزخ را کند باغ خلیل
آب این آتش به جز اشک کباب عشق نیست

شاه را درویش می سازد، گدا را پادشاه
عالمی چون عالم خوش انقلاب عشق نیست

پرتو شمع تجلی پرده سوز افتاده است
چشم پوشیدن حجاب آفتاب عشق نیست

مطلب از ایجاد دل کیفیت عشق است و بس
پیش سگ انداز آن دل را که باب عشق نیست

گوی چوگان سبکسیر حوادث می شود
هر که را در مغز سر بوی شراب عشق نیست

نیست در چشم بصیرت خال اگر صائب ترا
نقطه شک در سراپای کتاب عشق نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.