۳۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۸۱

آرزو بسیار و آهم در دل درویش نیست
دشت پر نخجیر و یک ناوک مرا در کیش نیست

خانه اهل تعلق شاهراه حادثه است
دزد هرگز در کمین کلبه درویش نیست

سایه از ویرانه ما می کند پهلو تهی
خانه ما از هجوم جغد پر تشویش نیست

تیر روی ترکش محشر بود مژگان او
فتنه را دلدوزتر زین ناوکی در کیش نیست

ای سکندر تا به کی حسرت خوری بر حال خضر؟
عمر جاویدان او یک آب خوردن بیش نیست!

مبحث عشق است ای زاهد خموشی پیشه کن
عرض علم موشکافیها به عرض ریش نیست!

تا ازان تنگ شکر صائب جدا افتاده ام
سایه مژگان به چشم کمتر از صد نیش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.