۲۲۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۷۱

شیر مست ماهتابم با شرابم کار نیست
ماهی سرچشمه نورم به آبم کار نیست

خانه دربسته ام چون گوهر از خود روشن است
از تهی چشمی به ماه و آفتابم کار نیست

سرمه شب می کند کار نمک در دیده ام
با خیال یار، چون انجم به خوابم کار نیست

از بیاض ساده لوحی کرده ام روشن سواد
چون قلم از دل سیاهی با کتابم کار نیست

رزق بیدردان ز من خمیازه حسرت بود
شور عشقم، جز به دلهای کبابم کار نیست

می کنم آهسته راهی قطع چون ریگ روان
گر زمین در جنبش آید با شتابم کار نیست

خط پاکی از جنون اینجا به دست آورده ام
یکقلم روز قیامت با حسابم کار نیست

در تماشای بتان صائب دلیر افتاده ام
چون نگاه خیره چشمان با حجابم کار نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.