۲۹۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۴۹

در حقیقت پرتو منت کم از سیلاب نیست
کلبه تاریک ما را حاجت مهتاب نیست

تهمت آسودگی بر دیده عاشق خطاست
خانه ای کز خود برآرد آب، جای خواب نیست

آب عیش خویش را نتوان به گردش صاف کرد
هیچ جا خاشاک بیش از دیده گرداب نیست

داغ حرمان لازم تن پروری افتاده است
جای این اخگر به جز خاکستر سنجاب نیست

کیمیا ساز وجود خاکساران است فقر
نافه را در پوست خونی غیر مشک ناب نیست

در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواری بهتر از سیماب نیست

از خیال یار محرومند غفلت پیشگان
ساغر این می به غیر از دیده بیخواب نیست

مرگ را نتوان به رشوت از سر خود دور کرد
این نهنگ جانستان را چشم بر اسباب نیست

در دیار ما که مذهب پرده دار مشرب است
گوشه رندی ندارد هر که در محراب نیست

تشنه چشمان را ز نعمت سیر کردن مشکل است
دشت اگر دریا شود ریگ روان سیراب نیست

سر برآورده است صائب دانه امید را
در چنین عهدی که در چشم مروت آب نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.