۲۱۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۳۹

شوق چون ریگ روان منزل نمی داند که چیست
موج این دریا لب ساحل نمی داند که چیست

در فضای دشت با صرصر سراسر می رود
شمع بی پروای ما محفل نمی داند که چیست

جسم ما را در خاک در آغوش نتواند گرفت
گردباد آسایش منزل نمی داند که چیست

گوهر آسان چون به دست افتد ندارد اعتبار
قیمت داغ جنون را دل نمی داند که چیست

هر کجا ویرانه ای را یافت، منزل می کند
شوق ما را سیل پا در گل نمی داند که چیست

صائب از خاک شهیدان شمع روشن می شود
سرد گردیدن چراغ دل نمی داند که چیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۳۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.