۲۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱۹

مَگَر تو یوسُفان را دِلْسِتانی؟
مَگَر تو رَشکِ ماهِ آسْمانی؟

مَها از بَسْ عزیزیّ و لَطیفی
غریبِ این جهان و آن جهانی

رَوان‌هایی که روزِ تو شنیدند
به طَمْعِ تو گرفته شبْ گرانی

زِ شب رفتن زِ چالاکی چه آید؟
چو ذوالْعَرشَت کُند می‌پاسْبانی

مَنَم آن کَزْ دَمِ عیسی بِمُردم
مرا کُشته‌‌‌ست آبِ زندگانی

چُنین مرگی که مُردم، زنده گردم
گَرَت بینَم، اَیا فَخْرُ الزَّمانی

دِلَم از هَجْرِ تو خون گشت، لیکِن
ازان خون رُست صورت‌‌هایِ جانی

زِ دُردِ تو رَواقِ صافْ جوشید
زِ دُردِ خُمِّ‌‌هایِ خُسروانی

خداوندی‌‌‌ست شَمسُ الدّینِ تبریز
که او را نیست در آفاقْ ثانی

بَریدِ آفرینش در دو عالَم
نیاورده‌‌‌ست چون او اَرمَغانی

هزاران جانْ نِثارِ جانِ او باد
که تا گَردند جان‌ها جاودانی

دَریغا، لَفْظ‌ها بودی نوآیین
کَزین اَلْفاظْ ناقص شُد مَعانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.