۲۸۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۷۱۸

بیا، ای آن کِه سُلطانِ جَمالی
کَمالاتِ کَمالان را کَمالی

خیالی را اَمینِ خَلْق کردی
چُنان که وَهْمَشان شُد که خیالی

خیالَت شِحْنهٔ شهرِ فِراق است
تو زان پاکی، تو سُلطانِ وصالی

تو خورشیدیّ و جان‌ها سایهٔ تو
نه چون خورشیدِ گَردونْ در زَوالی

بِخَندانی جهان را، تو نَخَندی
بِنالانی رَوان را، تو نَنالی

تو دست و پایِ هر‌ بی‌دست و پایی
تو پَرّ و بالِ هر‌ بی‌پَرّ و بالی

هزاران مُشفِقِ غَم خوار سازی
وَلیک از ناز گویی لااُبالی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۷۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.