۲۳۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۲۰۶

بی محابا در میان نازکش انداخت دست
ناخن شاهین ز رشک بهله ای در دل شکست

قبله گاه من، کلاه سرگرانی کج منه
طاق ابروی تو می ترسم نهد رو در شکست

سرگرانیهاش با افتادگان امروز نیست
نقش ما با زلف او از روز اول کج نشست

لشکر خط شهربند حسن را تسخیر کرد
زلف او افتاده است اکنون به فکر کوچه بست

غنچه خواهد شد گل خمیازه ام از فیض می
می کشد بر دوش من آخر سبوی باده دست

گوشه ابروی استغنا چه می سازی بلند؟
می توان از گردش چشمی خمارم را شکست

دست آلایش کشیدم صائب از کام جهان
همت من بس بلند افتاده و این شاخ پست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۲۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.