۲۵۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹۷

دوستی با کورفهمان حجت نادیدگی است
وحشت از فهمیدگان برهان نافهمیدگی است

در بساط آفرینش مردمان چشم را
گر لباس فاخری باشد همین پوشیدگی است

دیده حق بین بود از هر دو عالم بی نیاز
ترک دنیا بهر عقبی کردن از نادیدگی است

می کند بر فربهی پهلوی لاغر اختیار
هر که داند رنج باریک مه از بالیدگی است

مردم سنجیده از میزان نمی دارند باک
خلق را اندیشه از محشر ز ناسنجیدگی است

گر ز ارباب کمالی سرمپیچ از پیچ و تاب
کز تمامی، سرنوشت نامه ها پیچیدگی است

دشمن غافل ز زیر پوست می آید برون
پای کاهل طینتان، سنگ ره خوابیدگی است

از شکفتن شد پریشان غنچه را اوراق دل
انتهای خنده بیجا ز هم پاشیدگی است

هست صائب هر کسی را حد خود دارالامان
پا ز حد خود برون ننهادن از فهمیدگی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.