۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۹۲

زان قد نازآفرین در هر دلی اندیشه ای است
این نهال شوخ را در هر زمینی ریشه ای است

از سر ویرانیم بگذر که از فرسودگی
پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است

در خراباتی که ما دریا کشان می می کشیم
فتنه آخر زمان آنجا کم از ته شیشه ای است

من که چون شیر از کمینگاه قضا غافل نیم
سینه ام از تیر باران حوادث بیشه ای است

عشق من صائب ز قحط عاشقان در پرده ماند
می کند کارش ترقی هر که را هم پیشه ای است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.