۲۲۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۷۷

بحث با جاهل نه کارم مردم فرزانه است
هر که با اطفال می گردد طرف دیوانه است

از شجاعت نیست با نامرد گردیدن طرف
روی گردانیدن اینجا حمله مردانه است

از نگاه خیره چشمان پردگی گشته است حسن
شمع در فانوس از گستاخی پروانه است

بیغمان از می اگر شادی توقع می کنند
دردمندان را نظر بر گریه مستانه است

دانه ای کز دام گیراتر بود در صید خلق
پیش چشم خرده بینان سبحه صد دانه است

حسن عالمسوز بی تاب است در ایجاد عشق
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است

ز آسمان ها رو به دل کن گر طلبکار حقی
کاین صدفها خالی از آن گوهر یکدانه است

حسن و عشق از یک گریبان سر برون آورده اند
شعله جواله هم شمع است و هم پروانه است

نیست بی فکر رهایی مرغ زیرک در قفس
بلبل بی درد ما در فکر آب و دانه است

ماتم و سور جهان صائب به هم آمیخته است
صاف و درد این چمن چون لاله یک پیمانه است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۷۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.