۲۱۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۳۲

هر که عاشق نیست خون در پیکرش افسرده ست
گفتگو با زاهدان تلقین خون مرده است

پشت سر بسیار خواهد دید عمر خضر را
از دم تیغ شهادت هر که آبی خورده است

در غم عاشق بود هر چند بی پرواست حسن
فکر بلبل غنچه را سر در گریبان برده است

بوی خون می آید امروز از لب میگون یار
تا به یاد او که دندان بر جگر افشرده است؟

در غریبی وا شود صائب دل ارباب درد
غنچه ما تا بود در بوستان پژمرده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.