۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۲۸

داغ می گلگل به طرف دامنم افتاده است
همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است

چون پلاس شکوه بر گردن نیندازم ز بخت؟
گل به چشم از نکهت پیراهنم افتاده است

تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانه ام
از گرستن گل به چشم روزنم افتاده است

گر چه خاکستر شدم، ایمن نیم از سوختن
شعله سنگین دلی در خرمنم افتاده است

در حصار آهنین دارد تن و جان مرا
شکر زنجیر جنون بر گردنم افتاده است

طفل اشک شوخ چشم از بس در او آویخته است
چاکها چون گل به طرف دامنم افتاده است

صائب از تکلیف سیر بوستانم در گذر
صحبت گرمی به کنج گلخنم افتاده است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.