۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۱۰۸

یار راه شکوه ام از چین ابرو بسته است
پیش این سیلاب آتش را به یک مو بسته است

می زند بسیار راه دین و دل چون رهزنان
پرده ای کز شرم آن عیار بر رو بسته است

نیست لیلی غافل از احوال دورافتادگان
گرد مجنون حلقه ها از چشم آهو بسته است

وقت تصویر دهان یار، نقاش ازل
از میان نازک او خامه مو بسته است

بوسه ها بر دست خود داده است معمار ازل
تا به اقبال بلند آن طاق ابرو بسته است

می زند طول امل از سادگی نقشی بر آب
ورنه آب زندگانی را که در جو بسته است؟

پله تن نیست جای لنگر جان عزیز
دل عبث بر صحبت یوسف ترازو بسته است

صائب از اندیشه ملک سلیمان فارغ است
هر که دل در چین زلف آن پریرو بسته است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۱۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.