۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۹۷

زلف شب عنبر فشان از نکهت گیسوی اوست
عطسه بی اختیار صبحدم از بوی اوست

می شمارد آسمان را سبزه خوابیده ای
دیده هر کس که محو قامت دلجوی اوست

آن که می سوزد فروغش خواب را در چشم من
آسمان یک شعله نیلوفری از روی اوست

بوی پیراهن گریبان چاک می آید به مصر
می توان دانست کز دیوانگان بوی اوست

یک سر ناخن ندارد عقل اینجا اختیار
عقده دل را گشاد از جنبش ابروی اوست

خانه دل را خیال یار می روبد ز غیر
آه دردآلود من آثار رفت و روی اوست

شیوه های حسن او صائب نیاید در شمار
دلبری یک چشمه کار از نرگس جادوی اوست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.