۲۹۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۸۳

خاکساری تا دلیل جان آگاه من است
می کند هموار هر چاهی که در راه من است

مشت بر خارا زدن، بازوی خود رنجاندن است
می کند با خویش بد هر کس که بدخواه من است

انتقام از دشمن عاجز به نیکی می کشم
می کنم سرسبز خاری را که در راه من است

خصم می پیچد به خویش از بردباری های من
این خروش سیل از دیوار کوتاه من است

بلبل از غیرت به خون من گواهی می دهد
ورنه هر برگی درین گلشن هواخواه من است

دشت مجنون آهنین پایی ندارد همچو من
دود از هر جا که برخیزد قدمتگاه من است

این جواب آن غزل صائب که می گوید کلیم
هر چه جانکاه است در این راه، دلخواه من است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۸۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.