۱۸۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۰۵۹

مرهم تیغ تغافل خون خود را خوردن است
بخیه این زخم، دندان بر جگر افشردن است

باده انگور کافی نیست مخمور مرا
چاره من باغ را بر یکدگر افشردن است

از سبکباری گرانجانان دنیا غافلند
ورنه ذوق باختن بسیار بیش از بردن است

لنگری چون بحر پیدا کن که روشن گوهری
با کمال قدرت از هر موج سیلی خوردن است

خون به خون شستن درین میدان، گل مردانگی است
چاره مردن، به مرگ اختیاری مردن است

غم ندارد راه در دارالامان خامشی
غنچه تصویر فارغ از غم پژمردن است

غیر شغل دلفریب عشق، صائب در جهان
رو به هر کاری که آری آخرش افسردن است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۰۵۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۰۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.