۲۷۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۹۷

بِدید این دلْ دَرونِ دلْ بهاری
سَحَرگَه دید، طُرفه مَرغْزاری

دَرو آرامگاهِ جانِ عاشق
دَرو بوس و کِنارِ بی‌کِناری

که فِردوسَش غُلامِ آن گُلِسْتان
بهشت از سَبزه زارش شَرمساری

به هر جانِبْ یکی حَلقه‌یْ سَماعی
به زیرِ هر درختی، خوشْ نِگاری

اگر پیری دَرآیَد هَمچو کافور
شود گُلْ عارضی، مُشکینْ عِذاری

چو شیر اُسْکُست جانْ زنجیرها را
رَمید آن سو چو مَجنونْ بی‌قَراری

بِرَفتم در پِیِ جانْ تا کجا شُد
دَران رَفتن مرا بُگْشاد کاری

بِدیدم طُرفه مَنْزِل‌‌هایِ دِلْکَش
وَلیک از جان نَدیدم من غُباری

بگو رازِ مرا تا بازآید
وَگَر نایَد، بیا واپَسْ تو باری

نشانی‌ها بیاوَر اَرْمَغانی
که تا تَن را کُنم من دارْداری

کی است آن مَهْ خداوندْ شَمسِ تبریز
خداخُلْقی، عجیبی، نام داری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.