۹۶۰ بار خوانده شده
مَتاز ای دل سویِ دریایِ ناری
که میتَرسَم که تابِ نارْ ناری
وجودت از نِی و دارد نَوایی
زِ نِی هر دَم نَوایی نو بَرآری
نِیِسْتانَت ندارد تابِ آتش
وَگَر چه تو زِ نِی شهری بَرآری
میانِ شَهرِ نِی مَنْشین بر آذر
که هر سو شُعله اَنْدَر شُعله داری
اگر نِی سویِ آتشْ مَیْل دارد
چو مَیْلِ رِزْق، سویِ رِزْق خواری
نیازِ آتش است آن مَیْلِ نِیها
که آتشْ رِزْق میخواهد به زاری
به هر چِت نِی بّفَرماید، تو نی کُن
خِلافِ نِی بِکُن از شَهریاری
خِلافَش کردی و نِی در کَمین است
چو نِی کم شُد، سَرِ دیگر نَخاری
پَدید آید تو را ناگَهْ وجودی
نه نِی دارد نه شِکَّر، آنچه داری
یکی نوری، لَطیفی، جانْ فَزایی
دَرو میْهایِ گوناگونِ کاری
گُشایی پَرّ و بالی کَزْ حَلاوَت
نِمایی لُطفهایِ لاله زاری
میانِ این چُنین نوری نِمایَد
دِگَر خورشید و جانها چون ذَراری
به نورِ او بِسوزی پَرِّ خود را
زِ شیرینیِّ نورَش، گَردی عاری
زِ ناله واشِکافَد قُرصِ خورشید
که گُلْ گُل وادَهَد، هم خار، خاری
زبان وامانْد زین پَسْ از بَیانَش
زبان را کار، نَقْش است و نِگاری
نِگار و نَقْشْ چون گُلبَرگ باشد
گُدازیده شود چون آب واری
بَران ساحل که ای ن گُلها گُدازید
اگر خواهی تو مَستیّ و خُماری
هَمیگو نامِ شَمسُ الدّینِ تبریز
کَزو این کارها را بَرگُزاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که میتَرسَم که تابِ نارْ ناری
وجودت از نِی و دارد نَوایی
زِ نِی هر دَم نَوایی نو بَرآری
نِیِسْتانَت ندارد تابِ آتش
وَگَر چه تو زِ نِی شهری بَرآری
میانِ شَهرِ نِی مَنْشین بر آذر
که هر سو شُعله اَنْدَر شُعله داری
اگر نِی سویِ آتشْ مَیْل دارد
چو مَیْلِ رِزْق، سویِ رِزْق خواری
نیازِ آتش است آن مَیْلِ نِیها
که آتشْ رِزْق میخواهد به زاری
به هر چِت نِی بّفَرماید، تو نی کُن
خِلافِ نِی بِکُن از شَهریاری
خِلافَش کردی و نِی در کَمین است
چو نِی کم شُد، سَرِ دیگر نَخاری
پَدید آید تو را ناگَهْ وجودی
نه نِی دارد نه شِکَّر، آنچه داری
یکی نوری، لَطیفی، جانْ فَزایی
دَرو میْهایِ گوناگونِ کاری
گُشایی پَرّ و بالی کَزْ حَلاوَت
نِمایی لُطفهایِ لاله زاری
میانِ این چُنین نوری نِمایَد
دِگَر خورشید و جانها چون ذَراری
به نورِ او بِسوزی پَرِّ خود را
زِ شیرینیِّ نورَش، گَردی عاری
زِ ناله واشِکافَد قُرصِ خورشید
که گُلْ گُل وادَهَد، هم خار، خاری
زبان وامانْد زین پَسْ از بَیانَش
زبان را کار، نَقْش است و نِگاری
نِگار و نَقْشْ چون گُلبَرگ باشد
گُدازیده شود چون آب واری
بَران ساحل که ای ن گُلها گُدازید
اگر خواهی تو مَستیّ و خُماری
هَمیگو نامِ شَمسُ الدّینِ تبریز
کَزو این کارها را بَرگُزاری
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۴
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.