۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۴

روز ما با شب یکی زان آفتاب انورست
زنگ این آیینه از تردستی روشنگرست

می زند در لامکان پر، دل درون سینه ام
این سپند شوخ در مجمر، برون مجمرست

بر دل آزادگان برگ سفر باشد گران
بادبان بر کشتی دریایی ما لنگرست

پرده خارست اگر دارد گلی این بوستان
نوش این محنت سرا آهن ربای نشترست

همت از اندیشه سایل نمی آید برون
گردن مینا بلند از انتظار ساغرست

حسن از آزردن عشاق می بالد به خود
تیغ از زخم نمایان در کنار مادرست

از بیاض گردن او فرد بیرون کرده ای است
صبح عالمتاب کز نورش جهانی انورست

می شود بی خواست لبریز از شراب لاله رنگ
هر که دست اختیارش چون سبو زیر سرست

صائب از افسردگی های خزان آسوده است
عندلیبی را که باغ دلگشا زیر پرست

تلخ شد از هوشیاری بر تو صائب زیر چرخ
ورنه نقل باده خواران چشم شور اخترست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.