۲۲۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۳

عشرت روی زمین در چرب نرمی مضمرست
رشته هموار را بالین و بستر گوهرست

می روند از جا سبک مغزان ز دنیای خسیس
برگ کاهی کهربای حرص را بال و پرست

تا نسوزد آرزو در دل نگردد سینه صاف
سرمه بینایی آیینه از خاکسترست

زینت ظاهر کند محضر به خون خود درست
حلقه فتراک طاوس خودآرا از پرست

مهر بر لب زن که چون منصور با این باطلان
هر که گوید حرف حق بی پرده، دارش منبرست

می خلد در دیده ها دستی که از ریزش تهی است
خشک چون گردد رگ ابر بهاران نشترست

می گشاید هر که چون ناخن گره از کار خلق
می کند نشو و نما هر چند تیغش بر سرست

بر چراغ ما که می میرد برای خامشی
سایه دست حمایت آستین صرصرست

بی خموشی در حریم قرب نتوان بار یافت
حلقه را از هرزه نالی جای بیرون درست

دیده بیدار، صائب می برد فیض از جهان
هر چه مینا جمع می سازد برای ساغرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.