۲۲۳ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۷۱

در شب مهتاب می را آب و تاب دیگرست
باده و مهتاب با هم همچو شیر و شکرست

چون به شیرینی نگردد باده های تلخ صرف؟
کز فروغ ماه، شکر در دهان ساغرست

مطرب و می چون به دست افتاد، شاهد گو مباش
کز فروغ مه، زمین و آسمان سیمین برست

گر چه زور باده می آرد به جولان شیشه را
پرتو مهتاب این طاوس را بال و پرست

باده روشن گهر را نسبتی با ماه نیست
نیست مهتاب با می همچو کف با گوهرست

آسیای جام را آب از می روشن بود
موجه صهبا پریزاد قدح را شهپرست

از می لعلی، چراغ جام روشن می شود
چربی پهلوی ماه از آفتاب انورست

از طراوت می چکد هر چند آب از ماهتاب
از بیاض گردن مینا ز شادابی، ترست

از طلوع ماه، عالم گر چه روشن می شود
آفتاب نشأه می را طلوع دیگرست

فارغند از مهر تابان، تیره روزان خمار
می پرستان را دهان شیشه می خاورست

چون کف دریای رحمت، پرتو مهتاب را
شاهدان سیمبر، پوشیده زیر چادرست

در بلورین جام، می جولان دیگر می کند
در شب مهتاب، می را آب و تاب دیگرست

نور مهتاب پریشان در بساط باغ ها
آهوی مشکین شب را نافه های اذفرست

می گشاید عقده سر در گم افلاک را
میکشان را چون سبو دستی که در زیر سرست

یوسف سیمین بدن در نیل عریان گشته است؟
یا مه تابان نمایان بر سپهر اخضرست

این که صائب در کهنسالی جوانی می کند
از نسیم التفات شاه والا گوهرست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.