۲۰۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۵۸

صیقل آیینه ما گوشه ابروی ماست
عینک ما چون حباب از کاسه زانوی ماست

گر چه در صحرای امکان پای خواب آلوده ایم
لامکان پر گرد وحشت از رم آهوی ماست

از شبیخون اجل منصور ما را باک نیست
دار مانند کمان حلقه بر بازوی ماست

از کمینگاه حوادث طبل وحشت خورده ایم
کار پیکان می کند هر کس که در پهلوی ماست

غنچه سان هر چند سر در جیب خود دزدیده ایم
عطسه بی اختیار صبحدم از بوی ماست

فکر رنگین از بهار خاطر ما لاله ای است
مصرع برجسته سروی از کنار جوی ماست

گر چه ما صائب زبان لاف را پیچیده ایم
گوش بر هر جا که اندازند گفت و گوی ماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۵۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.