۲۱۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۳۸

در غبار خط صفای آن پری طلعت بجاست
گر چه شد درد این شراب صاف، کیفیت بجاست

رفتن فصل بهار، از خواب سنگینی نبرد
طی شد ایام جوانی و همان غفلت بجاست

توبه خواهش به سایل می دهد از روی تلخ
خواجه ممسک کند گر دعوی همت بجاست؟

بحر نتواند فرو بردن کف بی مغز را
غرقه شد در آب یونان و همان حکمت بجاست

در چنین عهدی که مردم خون هم را می خورند
می کشد هر کس که پا در دامن عزلت بجاست

داد جا در دست چون خاتم سلیمان مور را
عزت افتادگان از صاحب دولت بجاست

می فشاند گوهر و آب از خجالت می شود
گر کند ابر بهاران دعوی همت بجاست

صائب از مینا به کنه باده مستان می رسند
اهل معنی را نظر بر عالم صورت بجاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۳۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.