۲۲۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۲۲

طی شود در یک نفس آغاز و انجام حیات
شعله جواله باشد گردش جام حیات

مهلت از نوکیسه جستن از خرد دورست دور
چون سبکروحان بده پیش از طلب وام حیات

محو گردد در نظر واکردنی مد شهاب
دل منه چون غافلان بر طول ایام حیات

چون لب پیمانه می بوسد لب شمشیر را
هر که می سازد دهانی تلخ از جام حیات

چشم عیش صافی از ایام در پیری مدار
نیست غیر از درد کلفت در ته جام حیات

گر حضوری هست، در دارالامان نیستی است
دانه ای جز خوردن دل نیست در دام حیات

خواب مرگش را نسازد بستر بیگانه تلخ
خاک باشد هر که را بستر در ایام حیات

هستی باقی به دست آور چو عالی همتان
انتظار مرگ را تا کی نهی نام حیات؟

در بلا تن دادن از بیم بلا اولی ترست
گردن خود را سبک کن زود از وام حیات

در قفس می افکند مرغ فلک پرواز را
هر که در ملک عدم می بندد احرام حیات

جوی شیر و شهد گردد در تنش رگ زیر خاک
هر که کام خلق شیرین کرد هنگام حیات

تیرگی آفاق را از دل به آب زر بشوی
تا سرت گرم است چون خورشید از جام حیات

آنچه می ماند بجا از رفتگان، جز نام نیست
نام نیکی کسب کن صائب در ایام حیات
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۲۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.