۲۳۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۹۱۷

از چشم نیم مست تو با یک جهان شراب
ما صلح می کنیم به یک سرمه دان شراب!

از خشکسال توبه کم کاسه می رسیم
داریم چشم از همه دریاکشان شراب

زنهار شرم دختر رز را نگاه دار
در روز آفتاب مپیما عیان شراب

هر غنچه ای ز باده گلرنگ شیشه ای است
دیگر چه حاجت است درین بوستان شراب

من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم
ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب!

مینا به چشم روشنی جام می رود
در مجلسی که می کشد آن دلستان شراب

ما ذوق لب گزیدن خمیازه یافتیم
ارزانی تو باد ز رطل گران شراب

رنگ شکسته کاهربای شکفتگی است
کیفیت بهار دهد در خزان شراب

ما داده ایم دست ارادت به دست تاک
زان روی می خوریم چو آب روان شراب

صائب چراغ عشرت ما می شود خموش
گر کم شود ز ساغر یک زمان شراب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۹۱۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۹۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.