۱۹۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۸۱۰

گمراه کند غفلت من راهبران را
چون خواب، زمین گیر کند همسفران را

بی بهره ز معشوق بود عاشق محجوب
روزی ز دل خویش بود بی جگران را

در کوه و کمر از ره باریک خطرهاست
زنهار به دنبال مرو خوش کمران را

چون صبح مدر پرده شب را که مکافات
در خون جگر غوطه دهد پرده دران را

ز آتش نفسان نرم نگردد دل سختم
این سنگ کند خون به جگر شیشه گران را

اکسیر شد از قرب گهر گرد یتیمی
از دست مده دامن روشن گهران را

هر نامه که انشا کنم از درد جدایی
مقراض شود بال و پر نامه بران را

با دیده حیران چه کند خواب پریشان؟
صائب چه غم از شور جهان بی خبران را؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۸۰۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۸۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.