۲۰۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۹۱

رزق ملایک است نوای رسای ما
چون می شود بلند نگردد نوای ما؟

با آن که عمرهاست ازان بزم رفته ایم
بتوان سپند سوخت ز گرمی به جای ما

بر دل هزار نشتر الماس می خوریم
خاری اگر شکسته شود زیر پای ما

لرزد چنان که بر گهر خویش جوهری
بر آبروی فقر و قناعت گدای ما

صد پیرهن ز گرد کسادی گرانترست
در چشم این سیاه دلان توتیای ما

شبنم برد به دامن ما همچو گل نماز
بلبل کند ز غنچه گل متکای ما

جنگ گریز می کند از کاه، کهربا
در عهد بی نیازی طبع رسای ما

ویرانتریم ازان که کسی قصد ما کند
آهسته سیل پای کشد از قفای ما

هر چند عاجزیم، در آزار ما مکوش
آتش شکسته دل شود از بوریای ما

خورشید را به هاله آغوش می کشیم
کوتاه نیست همت دست دعای ما

صائب کسی است اهل بصیرت که نگذرد
بیگانه وار از سخن آشنای ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.