۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۸۸

از بس سترد گرد ملال از جبین ما
در زیر خاک ماند چو دام آستین ما

چشم ستاره جوهر آزار ما نداشت
روزی که بود باده لعلی نگین ما

از اضطراب ما دل سنگ آب می شود
جای ترحم است به پهلونشین ما

نخجیر ما ز سایه خود طبل می خورد
صیاد کرده است عبث در کمین ما

آفت به گرد خرمن ما هاله بسته است
با برق در تلاش بود خوشه چین ما

دل را به نقد از الم نسیه می کشد
کاری که می کند نظر دوربین ما

صائب چرا ز فکر هم آواز خون خوریم؟
ز اهل سخن بس است خروشی قرین ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۸۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.