۲۳۲ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۷۹

خجلت ز عشق پاک گهر می بریم ما
از آفتاب دامن تر می بریم ما

یک طفل شوخ نیست درین کشور خراب
دیوانگی به جای دگر می بریم ما

تا کی خمار سنگ ملامت توان کشید؟
زین شهر رخت خویش بدر می بریم ما

فیضی که خضر یافت ز سرچشمه حیات
دلهای شب ز دیده تر می بریم ما

حیرت مباد پرده بینایی کسی!
در وصل، انتظار خبر می بریم ما

با مشربی ز ملک سلیمان وسیع تر
در چشم تنگ مور بسر می بریم ما

آسودگی مقدمه خواب غفلت است
کشتی به موج خیز خطر می بریم ما

هر کس به ما کند ستمی، همچو عاجزان
دیوان خود به آه سحر می بریم ما

صائب ز بس تردد خاطر، که نیست باد!
در خانه ایم و رنج سفر می بریم ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.