۲۳۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۶۷

با اختیار حق چه بود اختیار ما؟
با نور آفتاب چه باشد شرار ما؟

ای روشنان عالم بالا مدد کنید
شاید ز قید سنگ برآید شرار ما

از رنگ و بوی عاریه دامن کشیده ایم
چون عنبرست از نفس خود بهار ما

در تنگنای کوزه چه لازم بسر بریم؟
دریا به خاک می تپد از انتظار ما

چندین هزار خانه دل می رسد به آب
تا از میان گرد برآید سوار ما

در وصل و هجر کار دل ما تپیدن است
دایم به یک قرار بود بی قرار ما

دام و قفس نماند درین طرفه صیدگاه
تا آرمیده شد دل وحشت شعار ما

عاقل به پای خویش به زندان نمی رود
ای جسم، روز حشر مکش انتظار ما

در ملک بی زوال رضا انقلاب نیست
صائب یکی است فصل خزان و بهار ما

این آن غزل که مولوی روم گفته است
آمد بهار خرم و نامد بهار ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۶۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.