۳۵۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۲

دِلا در روزه مهمانِ خدایی
طَعامِ آسْمانی را سَرایی

دَرین مَهْ چون دَرِ دوزخ بِبَندی
هزاران دَر زِ جَنَّت بَرگُشایی

نخواهد مانْد این یَخ، زود بِفْروش
بیاموز از خدا این کَدخدایی

بُرون کُن خِرقه، کان زین چار رُقْعه‌ست
تُرابی، آتشی، آبی، هوایی

بِرهنه کُن تو جُزوِ جان و بِنْما
زِ خِرقه گَر به کُلْ بیرون نیایی

بیامَد جان که عُذْرِ عشق خواهد
که عَفوَم کُن، که جانِ عُذْرهایی

دَرین مَهْ عُذْرِ ما بِپْذیر، ای عشق
خَطا کردیم، ای تُرکِ خَطایی

به خنده گوید او دستَت گرفتم
که می‌دانم که بَسْ بی‌دست و پایی

تو را پَرهیز فرمودم، طَبیبَم
که تو رَنْجورِ این خوف و رَجایی

بِکُن پَرهیز تا شَربَت بِسازم
که تا دورِ اَبَد باخود نیایی

خَمُش کردم، که شَرحَش عشق گوید
که گفتِ اوست جان را جانْ فَزایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.