۳۴۷ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۷۱

بَرِ من نیستی، یارا کجایی؟
به هر جایی که هستی جانْ فَزایی

زِ خشمِ من به هر ناکَس بِسازی
به رَغْمِ من، به هر آتش دَرآیی

چو بینی مَر مرا نادیده آری
چُنین باشد وَفا و آشنایی؟

عزیزی بودم خوارَم زِ عشقَت
دَرین خواری نِگَر کِبْرِ خدایی

برایِ تو جُدا گَردم زِ عالَم
که تا نایَد مرا بویِ جُدایی

سَبُک روحا گِران کردی تو رو را
که یعنی قَصد دارم بی‌وَفایی

تو در دلْ جورها داری، هَمی‌کُن
که تا روزِ قیامَت جانِ مایی

اَلا ای چَرخِ زاینده، چُنین ماه
نَزاییّ و نَزاییّ و نَزایی

به کوهِ قاف، شَمسُ الدّینِ تبریز
هُماییّ و هُماییّ و هُمایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.