۲۱۶ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۵۱

چون پای خم به دست فتادت کمر گشا
چون گرم شد سرت ز می ناب، سر گشا

از هر که دل گشوده نگردد کناره گیر
چون غنچه در به روی نسیم سحر گشا

از مردمان سرد نفس تیره می شوی
آیینه پیش مردم صاحب نظر گشا

قانع به رنگ و بوی گل بی وفا مشو
بر روی آفتاب چو شبنم نظر گشا

از سر هوای پوچ برون چون حباب کن
چون موج در میانه دریا کمر گشا

زان پیشتر که بر دل مردم گران شوی
استادگی مکن، پر و بال سفر گشا

چون موج، پشت دست به کف زن درین محیط
آغوش چون صدف به هوای گهر گشا

زخم گشاده رو به بغل تیغ را کشید
آغوش رغبتی تو هم ای بی جگر گشا

تا بر تو خوشگوار شود بستن نظر
یک ره نظر به عالم پر شور و شر گشا

باطل مکن به سیر و تماشا نگاه خویش
زنهار صائب از سر عبرت نظر گشا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۵۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.