۲۱۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۴۹

روشن ز داغ های نهان ساز سینه را
از پشت، رو شناس کن این آبگینه را

یک دم بود گرفتگی ماه و آفتاب
روشن گهر به دل ندهد جای کینه را

دارد ترا همیشه معذب فشار قبر
از گرد کینه تا نکنی پاک سینه را

بی آه سرد دل به مقامی نمی رسد
موج خطر بود پر و بال این سفینه را

با جسم، روحی من چو مسیحا کند عروج
شهباز من به جا نگذارد نشینه را

دل می کنم به خط خوش ازان زلف مشکبار
ته جرعه ای بس است خمار شبینه را

از حرف وصوت خرده جان می رود به باد
از باد دست حفظ نما این خزینه را

در سینه بود مهر رخش تا خطش دمید
آخر به خط یار رساندم سفینه را

صائب به آرزوی دل خود نمی رسی
تا پاک از آرزو نکنی لوح سینه را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۴۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.