۳۲۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۶۶۹

بِرَفتیم ای عَقیقِ لامَکانی
زِ شهرِ تو، تو باید که بِمانی

سَفَر کردیم چون اِسْتارگانْ ما
زِ تو هم سویِ تو که آسْمانی

یکی صورت رَوَد دیگر بیاید
به مهمان خانه‌اَت، زیرا که جانی

که مهمانانِ مِثالِ چار فَصلَند
تو اصلِ فَصل‌‌‌‌هایی که جهانی

خیالِ خوبِ تو در سینه بُردیم
شَفَق از آفتاب آمد نشانی

به پیشَت مانْد دل، با ما نیامَد
دل از تو کی رَوَد، چون دِلْسِتانی

سَرِ دل‌ها به زیرِ سایه‌اَت باد
که دل‌ها را دَرین مَرعا شَبانی

فُروریزید دندان‌‌هایِ گُرگان
از آن گَهْ که نِمودی مِهْربانی

بِهِل، تا بَحْر گوید قِصّه خویش
که تا باری بِبینی قِصّه خوانی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۶۶۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۶۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.