۲۱۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۱۴

نتوان به خواب کرد مسخر خیال را
جز پیچ و تاب نیست کمند این غزال را

در عالم خیال، بهارست چار فصل
بلبل به چتر گل ندهد زیر بال را

هر چند حسن را خطر از چشم پاک نیست
پنهان ز آب و آینه کن آن جمال را

رحمی به شیشه خانه دلهای خلق کن
از می مکن دو آتشه آن رنگ آل را

از گلشنی که سرو تو دامن کشان رود
بی طاقتی ز ریشه برآرد نهال را

برگ نشاط نیست درین تیره خاکدان
ریحان ز آه سرد بود این سفال را

ده در شود گشاده، شود بسته چون دری
انگشت، ترجمان زبان است لال را

با تیرگی بساز که ابروی عنبرین
یکشب سفید گشت ز منت هلال را

بر جرم من ببخش که آورده ام شفیع
اشک ندامت و عرق انفعال را

در ملک خویش رخنه فکندن ز عقل نیست
زنهار بسته دار زبان سؤال را

صائب کشید سر به گریبان نیستی
تسخیر کرد مملکت بی زوال را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۱۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.