۲۸۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۷۰۴

از شرم، حرص دلبری افزود ناز را
کز دوختن گرسنه شود چشم، باز را

دارم امید آن که شود طبل بازگشت
آواز دل تپیدنم آن شاهباز را

فریاد عندلیب ز گل شد یکی هزار
بی پرده کرد، پرده بسیار، ساز را

از های های گریه من، چون صدای آب
خواب غرور گشت گرانسنگ، ناز را

آهن دلان به عجز ملایم نمی شوند
از اشک شمع دل نشود نرم، گاز را

دلهای بی نیاز نیندیشد از زیان
پروای نقش کم نبود پاکباز را

گردد قبول خلق، حجاب قبول حق
پوشیده کن ز دیده مردم نماز را

خامش نشین چو شمع که لازم فتاده است
کوتاهی حیات، زبان دراز را

فرمان پذیر باش که از راه بندگی
محمود شد ز حلقه به گوشان ایاز را

در محفلی که نیست می ناب، عارفان
از زاهدان خشک شمارند ساز را

منعم مکن ز پرورش خویش چون هلال
کافکنده ام چو مه به تمامی گداز را

سر می رود به باد ز افشای راز عشق
صائب نهفته دار گهرهای راز را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۷۰۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۷۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.